امروز یکی از بدترین روزهای عمرمه . احساس میکنم هر چیزی که تو قلبم بود رو از دست دادم.
یاسر عزیزم معلق و در حال سقوط به چاهیه که خودش فکر میکنه شاید به من هم فکر کرده ولی این تلاش بزدلانه کاری از پیش نمیبره . نیاز دارم که باشه . دیروز تمام کاری که میتونستم کردم تا بهش بفمونم چقدر دوستش دارم و جز اون نمیتونم با کسی زندگی کنم .
تماما گریه بود این روزها . اردیبهشت برای من با اشک شروع شد .و نمیدونم چطور تموم میشه .
امین بیچاره . احتمالا خدا اگه وجود داشته باشه انتقام غصه هاشو از من میگیرهمن بد کردم به اون. این داستان احتمالا 4 تا جنازه خواهد داشت.
چی بگم.فرار کردم که حتی ذره ای هم منو نخونه . دریغ کنم.
منتظر بودن وصبر کردن کار خیلی سختی شده برام . دلم میخواد برم زیر یه لایه ی دیگه از زندگی نفس بکشم .
تو چه میدونی که خواستن توی این همه سال چه دردی داره وقتی حتی واسه یکبار هم بغلش نکردی اما خواب بغل کردنشو دیدی.
اینطور قلب همو میشکنیم و باز نفس میکشیم
قلبم درد میکنه.
درباره این سایت